پرستو کوچولو

تولد عسل مامان

سلام گل قشنگم،عسل مامان                               امروز مامانی می خواد برات از روزی بگه که تو دنیا اومدی البته باید ببخشید که مطالبی که برات می نویسم زیاد منظم نشد چون اول که وبلاگتو درست می کردم می خواستم از بارداری شروع به نوشتن کنم تا سیسمونی و تولد و...ولی نشد شرمنده شما به بزرگی خودتون می بخشید عزیزم شما در شهر اردبیل در تاریخ ۴ آبان ۸۹ در بیمارستان خصوصی آرتا به دنیا اومدی و با اومدنت زیبایی زندگی مامان و بابا رو چند برابر کردی البته قرار بود که مامان توی کرج زایمان کنه ولی ...
24 بهمن 1389

آرزو های مادرانه

سلام عزیز مامان امروز خیلی دخمل بدی شدی و همش گریه کردی و مامان نتونست به هیچ کاریش برسه همش فکر می کنم کی بزرگ می شی وخانم می شی تا با مامانی بیرون بری خرید کنیم گردش بری کاش زودتر بزرگ شی . زود زود زود.مامان الهی فدای دخترش بشه که وقتی با هاش حرف می زنم همچین مامان و نگاه می کنه که انگار می فهمه مامانش چی می گه.                                                       &nbs...
24 بهمن 1389

تولد مامانی

سلام دختر گلم امروز تولد مامانی بود و تو و بابایی براش کادو دادین دست عسلم درد نکنه الهی مامان قربون تو بشه،که شاخه گل و همش می بردی توی دهنت دیروزم تولد خاله سرور بود از طرف تو من به خاله سرور تبریک می گم. گاله سولول جیگر تبلدت مبارک لناچوچولو در ضمن دست بابایی درد نکنه که بهم یک زنجیر طلا داد و دست توهم درد نکنه گل خوشگلم که به مامانی یک تراول ۵۰ تومانی دادی الهی مامان فدات بشه ...
16 بهمن 1389

قشنگترین خاطر ه های زندگیم

امروز که برات می نویسم ۱۰ روزه که وارد چهارماهگی شدی و تقریبا ۲۰ روزه دیگه باید واکسن نوبت سومت را بزنیم از همین الان غصه ام گرفته،عزیزم می خوام از وقتی برات بنویسم که اولین بار برای فهمیدن جنسیت تو به سونو گرافی رفتیم من و بابا با خاله لادن که البته خاله لادنم هیربد کوچولو رو توی شکمش داشت و میدونست که نی نیش پسره وقتی رفتیم واسه سونوما کرج بودیم و تو ۱۵ هفتت بود و البته دکتر اجازه داد که باباتم با خاله لادن بیاد توی اتاق اونموقع تو همش تکون می خوردی و دستتو بالا و پایین می بردی من که خیلی نگران بودم به آقای دکتر گفتم دکتر سالمه تکون می خوره بعد اون خندید و توی مانیتور دستات و نشون داد که مرتب بالا و پایین می رفت با...
15 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام عزیز مامان نمی دو نم وقتی این وبلاگ و می بینی چند سالته یا توی چه مرحله ای از زندگیت هستی اما امیدوارم وقتی که می خونی بدونی که مامان خیلی دوست داره حتی اگه اون روز دیگه من کنارت نبودم بدون که همیشه به فکرتم و دوستت دارم، ودوست دارم به بالاترین درجه علم و کمال برسی البته که باید تو دختری نمونه باشی . به قول بابات می گه دختر من باید دکتر باشه چون پدر و مادری تحصیل کرده داره پس اون باید از ما بالاتر باشه ولی من هیچ وقت اجبار نمی کنم که حتما پزشک بشی فقط سعی کن دنبال هر کاری که رفتی با علاقه و پشتکار اونو ادامه بدی تا در اون کار موفق بشی در ضمن در طول تاریخ انسانهای زیادی در رشته های مختلف تونستند موفقیت کسب کنند و نامشون و در...
12 بهمن 1389

قبل از تولد

امروز می خواهم برای دختر نازم ازقبل از تولدش بنویسم که وقتی خدا تو رو بما داد یک ذره مامانی اذیت شد چون جنابعالی می خواستین تشریف نیارین ووضع جسمی مامان زیاد خوب نبود برای همین من خیلی گریه کردم و خیلی ناراحت بودم باباتم همینطور بود. برای اینکه تو سالم دنیا بیای بابا نذر کرد که هر سال دو تا گوسفند در روز تاسوعا قربانی کند من هم نذر کرده بودم که اولین سال در روز عاشورا غذا بدهیم. ضمنا در عاشورای سال قبل نذر کردیم که اگر تا عاشورای سال بعد خدا بما نی نی دختر بده اسم شرعی اونو« زینب » بذاریم . برای همین امسال شب هفتم تولدت   بابا کمال اسم زینب   توی گوشت خوند وگفت اسم شرعیت زینبه وما اسم شناسنامت ** ♥♠ لنا ♠♥ ** می ذاری...
10 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام دختر نازم دختر قشنگم از دیشب خیلی بد شدی اصلا درست شیر نمی خوری و مامانو اذیت می کنی البته من فکر می کنم با هیربد کوچولو تلپاتی کردی چون اونم همینطوره بلاخره هر چی باشه شما مثل دو قلو هستین و فقط هشت روز با هم فاصله دارین تازه منم با خاله  لادن مثل خواهریم پس شما هم با هم خواهر و برادر هستین دیگه اینم عکس دختر نازم با داداش هیربد ...
10 بهمن 1389